شبکه چهار - 11 تیر 1400

"علوم انسانی" ؛ ملوک الطوائفی ایدئولوژیستها( علی شریعتی و نقد "علوم انسانی" منهای انسان ) (2)

سالگشت مرحوم دکتر شریعتی _ نشست ( تقدیر حدود "علوم انسانی"رائج : علم؟ و انسانی؟ ) _ خرداد۱۴۰۰ {ضبط خودشان در مشهد}

بسم‌الله الرحمن الرحیم

برخلاف اتهاماتی که می‌زنند مارکسیست و گرایشات مارکسیستی، ترکیبی از مباحث سوسیالیستی با اسلام هست مگر هر وقت کسی از عدالت و برابری حرف می‌زند باید به بگوییم سوسیالیزم؟ برادری و برابری، اخوت، مواسات، مساوات، ایثار، انفاق، وحدت متعالی انسان، این‌ها هزاران سال قبل از سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها در محکمات همه انبیاء مطرح است همه آیات و قرآن و روایات پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) در جهت اخلاق و برادری و برابری است مگر هرکسی این‌ها را گفت باید متهم به کمونیسم و سوسیالیزم بشود. امام(ره) در وصیت‌نامه‌اش می‌گوید طوری شده که هرکس از محرومین و حقوق مستضعفین حرف می‌زند به او تهمت کمونیستی بزنند که این‌ها مارکسیست هستند چپ‌زده هستند و از این قبیل. این تعبیر را امام چندین جا در مطالب‌شان به کار می‌برند وقتی جنگ فقر و غنا را به کار می برد زاویه نگاه مارکسیستی و مادی نیست این یک زاویه نگاه انبیائی و توحیدی هم دارد او دارد از زاویه خودش بحث می‌کند شما ببینید خود شهید مطهری که قهرمان مبارزه و التقاط است بخصوص التقاط چپ، هم با راست و هم با چپ، هم لیبرالیزم و هم کمونیزم، مبارزه می‌کرد. در عین حال خود مطهری یک جایی می‌گوید، دو- سه جا می‌گوید و یک جا تصریح می‌کند و می‌گوید به نظر من نزدیک‌ترین مکتب اقتصادی به اسلام سوسیالیزم آرمانی است که مارکس و مارکسیست‌ها می‌گویند سوسیالیزم تخیلی. چون آن‌ها سوسیالیزم علمی می‌گویند همین مارکسیزم است. شهید مطهری می‌گوید سوسیالیزم آرمانی که این‌ها به آن سوسیالیزم تخیلی می‌گویند نزدیک‌ترین مکتب بین مکاتب ایدئولوژی‌های اقتصادی مدرن غرب به اقتصاد اسلامی است. خب همان مطهری که حتی به شریعتی نقدهای جدی دارد که شما یک جاهایی برای این که اسلام را تبلیغ کنید بین جوانان چپ‌زده و مسلمان یا غیر مسلمان با گرایشات مارکسیستی برای این که آن‌ها را جذب اسلام بکنید خودتان یک چیزهایی را قاطی می‌کنید بعضی مفاهیم چپ و غیر اسلامی را مخلوط با اسلام کردید. همین مطهری که این نقد را می‌کند خود مطهری می‌گوید به نظر من نزدیک‌ترین اقتصادی به اسلام، اقتصاد سوسیالیزم آرمانی است. معنی‌اش این است که می‌دانید که سوسیالیزم 100- 150تا تعریف دارد بعضی از این تعریف‌ها قبل جمع با اسلام نیست بعضی‌هایش صددرصد هست بعضی‌هایش اسلام نوعی سوسیالیزم است با بعضی از تعاریف سوسیالیزم؛ که صرفاً تأکید دارد بر مسئله عدالت اجتماعی، حقوق اجتماعی، تقدم جامعه بر منافع فرد و همان چیزی که امام(ره) در ولایت مطلقه و مصلحت نظام بحث اهمّ و مهم در تعارض بین فقه خصوصی و فقه عمومی، منافع فردی و منافع جمعی هم مطرح می‌کند. چنان که یادم هست یک جایی شهید مطهری(ره) دارد بحث لیبرالیزم را می‌کند می‌گوید اگر مراد از لیبرالیزم و حساسیت‌های لیبرال و بحث حقوق فرد و آزادی‌های فردی و مالکیت شخص است اسلام لیبرالیزم است اسلام لیبرال است ما لیبرال هستیم. آیا این معنی‌اش این است که ایشان طرفدار لیبرال مذهبی است یا اسلام لیبرالیستی است در حالی که بسیاری از آثارش را علیه تفکر لیبرال مذهبی نوشت حتی علیه مهندس بازرگان که رفیق صمیمی او بود و شخصاً هم او را متدین می‌دانست اما می‌گفت به لحاظ شخصی مسلمان و مذهبی است اما به لحاظ فکری ایشان گرایشات پوزیتویستی و لیبرالیستی دارد و بعضی مباحث او ولو در دفاع از اسلام است ولی اسلامی نیست و تناسبی با مفاهیم اسلامی ندارد. خب نسبت اسلام با لیبرالیزم و سوسیالیزم چیست؟ لیبرالیزم و سوسیالیزم یک عالمه حرف گل و گشاد توی آن‌ها هست! یک طیفی از مسائل است. از اسلامی‌ترین تا ضد اسلامی و بلکه ضد عقلی‌ترین گزاره‌ها در لیبرالیزم هست چنانچه در مارکسیزم است. اگر این‌ها را ارزش‌های لیبرالی می‌گویید از آزادی و حقوق فردی و نقدپذیری و مالکیت شخصی و حریم خصوصی داریم بحث می‌کنیم اگر مراد از لیبرالیزم این‌هاست این‌ها همه جزو ارزش‌های قطعی اسلامی است اگر لیبرالیزم اصالت دنیا، حرص سرمایه‌داری، مالکیت نامحدود و ظلم به طبقات محروم، توجیه روشنفکری بی‌عدالتی، و نگاه مادی به انسان و به جهان و انسان را صرفاً یک موجود غریزی لذت‌پرست خودخواه تعریف می‌کنی و عقل را تابع غریزه بطور مطلق می‌بینی خب اسلام ضد لیبرالیزم است و این لیبرالیزم نفی اسلام است. این الحاد است حتی اگر بگوید ما با خدا مشکلی نداریم با لفظ خدا مشکلی ندارید با خود خدا و با احکام خدا مشکل دارید. از آن طرف اگر سوسیالیزم عبارت باشد از برابری اجتماعی در برابر قانون، فرصت‌های مساوی، روح برادری، تقدم حقوق عمومی بر شخصی و فردی در موارد تزاحم، و قید زدن و محدود کردن حرص سرمایه‌داری و شخصی از این قبیل، بله ارزش‌های اسلامی است. هزاران آیه و حدیث، فتوا برای شما می‌آوریم که همین‌ها را دارد می‌گوید و تبیین می‌کند اما اگر سوسیالیزم به مفهوم نگرش مادی به انسان و جهان است و حذف تفاوت‌ها و نفی حریم خصوصی و زور گفتن به حزب حاکم و دولت مارکسیستی به جامعه و دین‌ستیزی و معنویت‌زدایی حتماً ضد دین است و اسلام ضد این تعریف از سوسیالیزم است. خب حالا ممکن است به شریعتی و امثال او در آن دوران این نقد هم وارد باشد که یک جاهایی مرزها را درست رعایت نکردند یا نمی‌شناختند و تحت تأثیر فشار سنگین چپ‌زدگی در آن دوران بودند چون همین علی شریعتی بزرگترین ضربه را به مارکسیزم در ایران زد – حواس‌مان به این باشد – شاید در یک سال‌هایی مؤثرترین شخص بود، چند سالی در دهه 50 که جلوی گرایش به مارکسیزم را بین بچه مذهبی‌ها در بعضی از دانشگاه‌ها گرفت. خب به مارکسیزم ضربه زد خب ممکن است بگویید در یک جهاتی تحت تأثیر، از جهاتی اگزیستناسیالیزم و از جهاتی سوسیالیزم بوده، بسیار خوب بوده، موارد آن را بگویید هرجایش که قابل جمع نیست نقد می‌شود. بنده هم قبول دارم که بوده، اما می‌خواهم عرض کنم هروقت هرکس علیه سرمایه‌داری، روح سرمایه‌داری حرف زد یا حتی از ادبیات مشترک با سوسیالیزم استفاده کرد نباید به مارکسیزم متهم شود. خود ایشان در آثار متعدد، مکرر مارکسیزم را نقد می‌کند و حتی در همین قضیه علوم انسانی و اجتماعی می‌گوید آنچه که الآن به اسم علوم انسانی مطرح است و محصول این 100- 150 سال است و ترجمه شده و از چند کشور خاص در فضای سرمایه‌داری صنعتی مادی این‌ها تولید شد و رشد کرد برای تئوریزه کردن روح بورژوازی به عنوان جاده صاف‌کن برای آن به اسم علم و آکادمی ایدئولوژی ساخت. نه تنها آن‌ها با علم برخورد ابزاری کردند حتی سوسیالیست‌ها و چپ‌ها هم همین کار را کردند. در غیر انسانی کردن علوم انسانی چپ‌ها و کمونیست‌ها هم به نظام سرمایه‌داری خدمت کردند برای این که درست است این‌ها آمدند انسان را به اسم توسعه، پیشرفت، علم توسعه و از این قبیل، انسان را ابزار کار برای گسترش اقتصاد سرمایه‌داری کردند اما مگر سوسیالیست‌ها مبنای حرف‌شان با سرمایه‌داران متفاوت و متناقض بود؟ هرگز این‌طور نیست. سوسیالیست‌ها و چپ‌ها اعتراف نکردند نگفتند اما تکنولوژی بر ایدئولوژی چپ غلبه کرد اما خود این تکنولوژی تابع ایدئولوژی راست، یعنی لیبرالیزم بود. می‌گوید این شیوه تولیدی که در این یکی دو قرن شده است، سبک زندگی و سبک انسان‌شناسی حتی از نوع چپ و سوسیالیستی آن، باز دارد تا کجا پستی و دنیازدگی را تشدید می‌کند این هم عملاً یک اقتصادپرستی است با شعار ضد سرمایه‌داری اما عملاً باز همان ایدئولوژی بورژوازی است یعنی اصالت اقتصاد. می‌گوید بورژوازی غربی بورژواتر است و بورژوازی غربی وقتی صنعتی هم شد قوی‌تر شد و بورژواترین شد. در واقع در مدرنیته به اسم پیشرفت و توسعه و اقتصاد، تمدن‌سازی، چه در منطق راست سرمایه‌داری و چه در منطق چپ سوسیالیستی، انسان ارزشی بیش از سکه ندارد یک سکه است به شکل آدمیزاد درآمده است یا بگو آدمیزادی است که محتوای حقیقی و معنای وجودی‌اش را از دست داده و یک سکه پول شده است. با این مبنا و با این قیاس، بورژوازی دلّال و کونتوادور، واسطه سرمایه‌داری غربی و دلال آن در کشورهای هدف می‌شود و کشورهایی که آن‌ها جهان سوم نامیدند بخصوص در مستعمرات‌شان. در کشورهایی که تحت سلطه عوامل نظام سرمایه‌داری غرب، آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها بودند. این‌ها در واقع دلال و واسطه و وابسته‌های آن‌ها بودند خودشان هم که در این کشورها هستند سرمایه‌داری واقعی نیستند. سرمایه‌دار اصیل نیستند، تولیدکننده هم نیستند. این‌ها دلال و نماینده فروش هستند، واسطه مصرف کالاهای صنعتی غرب در جوامع خودشان هستند که می‌گویند جوامع ماقبل مدرن و سنتی هستند. این‌ها سکه‌اند منتهی سکه‌های تقلّبی‌اند! پول‌اند اما پول طلا نیستند پول سیاه‌اند! کارشا سیاهکاری و تشکیل یک چنین بازار سیاهی است. آن وقت علوم انسانی و علوم اجتماعی که در این بستر تولید شد و تکثیر شد و تفریع فروع برای آن شد ترجمه شد و همه جا آموزش داده می‌شود در واقع خدمت این تفکر و منافع این دیدگاه به وجود آمد. نظریه‌پردازی برای این کرد یعنی در خدمت این خانواده و این تفکر. این‌ها عمدتاً عمده پدران علوم انسانی، مکاتب و رشته‌های مختلف، یا مشاغل اداری و یا فنی یا منشی یا خدماتی، مستقیم در خدمت آن طبقه یا آن نظام اجتماعی است این نوع سرمایه‌داران نوکیسه و نوظهور هستند شدند روشنفکرانی که چه چپ‌شان و چه راست‌شان، به یک شکلی شیوه تولید را زیربنای جامعه می‌داند. این روشنفکران چپ و سوسیالیست که پدران یکسری از مکاتب در حوزه علوم انسانی یا اجتماعی هستند این‌ها در واقع مبنائاً چه تفاوتی با تفکر سرمایه‌داری لیبرال دارند؟ این‌ها آمدند گفتند شیوه تولید، زیربنای جامعه است. این‌ها گفتند ایدئولوژی و فرهنگ و اخلاق و دین و معنویت، هنر، ادبیات، آرمان‌ها، همه نهادهای اجتماعی روبناست، همه بر اساس یک زیربنایی پرداخته شدند و شکل گرفتند که هیچی جز اقتصاد نیست. این را ملاحظه بکنید، می‌گوید اصالت ماده یعنی شما در هر دو وجهه مدرنیته چپ و راستش می‌بینید که اصالت ماده در طبیعت، اصالت اقتصاد در انسان که همان اصالت ماده در انسان می‌شود. این اغلب گرایشات بزرگ و اصلی در مکاتب تأثیرگذار و پرطرفدار، فلسفی، اجتماعی، حقوق بشری، سیاسی، تعلیم و تربیت، علوم سیاسی، اقتصاد، در جامعه جدید غربی که سرمایه‌داری لیبرال، زیربنا و روبنای آن هردویش هست، هم زیربنا شده و هم روبنا شده، یک بینش مادی و طبیعی است و یک گرایش جبری است که در قرن 19 به اوج خودش رسید و از ماشین ماشینیزم ساخت و به کمک ماشین اندام خودش را پولادین کرد، قدرت خودش را چند برابر کرد و یک اسفندیار روئین‌تن شد که آن نقطه ضعف آسیب‌پذیر آن که چشمش بود آن را هم کم‌کم با تکنولوژی، با رسانه و از این قبیل خواستند روئین‌تن کنند. خب حالا این حساسیتی و افشاگری که می‌کند – دوستان توجه داشته باشند – که این هم نکته سوم، که بسیار کشف نکته مهمی است. چپ و راست مدرنیته، دو روی یک سکه‌اند. می‌گوید سوسیالیزم و سرمایه‌داری هر دو اصالت اقتصاد، در انسان‌شناسی، اصالت جسم و اصالت دنیا را مبنا گرفته‌اند. آن وقت معماهای بزرگی بر این اساس حل می‌شود که این نکته مهم چهارم است. که چی؟ می‌گوید چرا این دوتا گرایش با این که در دو قطب متضاد اجتماعی و سیاسی هستند، دوقطبی چپ و راست، سرمایه‌داری، محافظه‌کار، انقلابی ضد سرمایه‌داری، چرا همه این‌ها در مبنا مشترک هستند؟ چرا بزرگترین نظریه‌پردازان فاشیست و لیبرالیست و سوسیالیست و آنارشیست همه‌شان مبانی معرفت‌شناختی و انسان‌شناسی‌شان یکی است؟و آنچه که فرق می‌کند معمولاً لفظ است. اصطلاحات و تعبیرها و اولویت‌ها و توجیهات رسانه‌ای‌شان متفاوت است ولی همه نهایتاً می‌بینید به یک نقطه تولد برمی‌گردند یعنی از شکم یک مادر متولد شدند. اول، آن روشنفکران ایدئولوژیست سرمایه‌داری لیبرال که علوم انسانی و اجتماعی را بنیان گذاشتند اول آن‌ها نگاه‌های ماتریالیستی را بر علم حاکم کردند وقتی علم هست چه احتیاجی به خدا و دین و الهیات است؟ وقتی ما روی زمین با کمک سرمایه‌داری و تکنولوژی می‌توانیم بهشت بسازیم دیگر چه نیازی به فرض بهشت خدا و بهشت پس از مرگ است؟ این شد یک مذهب جدید! مذهب ماتریالیزم، سکولاریزم به عنوان یک مذهب، که سیمان و پولاد قرار شد جانشین مسیح، خدای پدر، پسر و روح‌القدس بشود. سیمان، پولاد، دلار، یک مذهب جدید مادی تشکیل شد. خب اول که نظریه تئوریسین‌ها و ایدئولوژیست‌های سرمایه‌داری‌های غرب این را گفتند که عرض کردم اغلب‌شان هم از خانواده‌های یهودی‌اند. و کارمند سرمایه‌داران بزرگ مسیحی هستند به اصطلاح مسیحی‌اند عمدتاً پروتستان هستند. این حرف‌ها را که اول جناح راست مدرنیته گفت و آن را به نظریات شبه علمی در عرصه علوم انسانی و اجتماعی تبدیل کرد و مدت‌ها بعد سوسیالیست‌ها در غرب ظهور کردند، سرمایه‌داری را نفی کردند اما اصالت اقتصاد را نفی نکردند. ریشه و مادر سرمایه‌داری که ماده‌گرایی و ماتریالیزم بود اتفاقاً آن را اساس مکتب اجتماعی و فلسفی خودشان کردند و اسم آن را جهان‌بینی علمی گذاشتند اسم آن را انسان‌شناسی سویالیستی گذاشتند. این مبنایش همان بود. این فرزند همان پدرخوانده و همان مادر بود. همان حرف‌ها بود که در قالب دو یا چند گرایش اگر تقسیم شد و فروع آن در حوزه گرایشات فکری و روانی و اخلاقی، آمدند به آن چهره علمی و مترقی و چپ و روشنفکری دادند و برای آن غنای منطقی و عمق فلسفی به آن بخشیدند. شکل مردمی به آن دادند با شعار چپ برابری، عدالت و از این قبیل. و الا همان بود شما همان تفاله را برداشتید و مصرف کردید و سر بار گذاشتید و یک ادویه دیگری قاطی آن کردید. همان خمیر را برداشتید به یک شکل دیگری درآوردید. مرحوم شریعتی می‌گوید این دوتا گرایش،‌ چپ و راست، سرمایه‌داری و سوسیالیزم هر دو به یک اندازه ضد انسانی و ضد اخلاقی بودند ضد مسئولیت اجتماعی. نتیجه هر دو توجیه بی‌دردی و پوچی شد. هم سرمایه‌داری و هم مارکسیزم. هر دو در خدمت پوچی و لذت‌پرستی و دنیاگرایی و اباحه‌گری درآمدند. ته هر دویش نفی آرمان‌خواهی و مردم‌گرایی و ارزش‌های اخلاقی شد. نه مارکسیزم و نه سرمایه‌داری و نه لیبرالیزم هیچ کدام نمی‌توانند ایده‌آل‌های انسانی و معنوی و فوق اقتصادی و ماوراء مادی داشته باشند اگر از این حرف‌ها زدند هر دویشان با مبانی انسان‌شناسی تناقض دارند. شما دیدید بعد از فروپاشی کمونیزم و امپراطوری سوسیالیزم و شوروی، حالا چین که فقط پرچم مارکسیزم و داس و چکش دارد و الا این‌ها که مارکسیزم نیستند بعد از فروپاشی مارکسیزم شما دیدید تقریباً همه یا قریب به اتفاق روشنفکران به اصطلاح چپ، سوسیالیست، مائوئیست مارکسیست، استانلنیست، طرفداران انور خوجه و... تقریباً همه‌شان در سطح جهان و در داخل خود ایران، بعد از یک مدت دشمنان توتالیتریزم چپ شدند طرفداران لیبرالیزم، طرفداران علم توسعه، به اسم علوم انسانی و علوم اجتماعی. طرفداران پیشرفت، طرفداران آزادی و دموکراسی، با تفسیر سرمایه‌داری و لیبرالیست همه‌شان این‌طوری شدند خجالت هم نمی‌کشند!داخل خود روسیه و چین شما بروید همین است. سال‌ها پیش یک سمیناری در دانشگاه دوسی‌ملل دانشگاه بزرگ و مهمی در مسکو است. یک سمیناری راجع به توسعه با برابری بود از 30- 40 کشور دنیا غرب و شرق آمده بودند ما هم با یکی دوتا از دوستان دعوت بودیم رفتیم. این قضیه شاید برای 10- 15 سال قبل است شاید این قدر هنوز از فروپاشی اردوگاه سوسیالیزم فاصله نگرفته بودیم که محصول آن فقر و دیکتاتوری بر نیمی از جهان بود و معنویت‌ستیزی و اخلاق‌گریزی بود به اسم برادری و سوسیالیزم. در مسکو که پایتخت لنین و استالین و انقلاب سوسیالیستی بود، امّ القرای ابرقدرت چپ، و در این سمینار و در این دانشکده که محل تربیت چند نسل روشنفکران مارکسیست جهان بود در این سمینار، یک نفر از سوسیالیزم، از برابری و این که توسعه و پیشرفت و تکنولوژی باید در چارچوب اخلاق و برادری و مصالح عمومی مهار و مدیریت تنظیم بشود حرف نزد. اصلاً یک نفر جرأت نکرد بگوید. جالب بود من بحثم را که مطرح کردم "نسبت توسعه را با اخلاق با برادری و برابری" مطرح کردم، بعد چندین نفر از این‌ها چندتا استاد از کانادا، از اروپا، از خود شوروی و روسیه، آمدند توی گفتگوی بعد از پایان جلسه، خیلی با علاقمندی، من آن‌جا گفتم که من تعجب کردم یک نفر از شماها نصف شماها قبل چپ و کمونیست بودید عضو حزب کمونیست بودید یک نفرتان این‌جا حتی از سوسیالیزم هم حرف نزدید! بحث برابری و عدالت و مهار سرمایه‌داری غرب هیچ تمام شد! معلوم می‌شود که یک ایدئولوژی مادی در خدمت قدرت بود و الا اگر عقیده‌تان بود اگر این‌ها علم بود چطوری است که الان یک نفر از این حرف‌ها نزد؟ و خودشان هم چندین نفر تأیید کردند و یکی‌شان گفت درست است همین‌طور است. خب شما یک مارکسیست نشان بدهید بخصوص بعد از این که امید به قدرت و دنیا بعد از فروپاشی از دست رفت واقعاً مارکسیست مانده باشد و در عین حال یک آدم مردم‌گرا، آرمان‌گرا، معنوی و اصالت ارزش بوده باشد. این‌طور نیست. اکثراً رها کردند و رفتند. چقدر از این کمونیست‌های ایران به اروپا و آمریکا رفتند، داماد یک سرمایه‌داری بشود، نوکر یک بانکداری بشود. برای این‌ها دُم تکان دادند! نشستند برای این‌ها کتاب نوشتند و ترجمه کردند. داخل، خارج، طرف قبلاً توده‌ای بود، فدایی بود، پیر شده بود شکمش چربی آورده بود حالا شده مروّج سرمایه‌داری لیبرالیزم غرب. بعضی از این‌ها اخلاق ابتدایی را کنار گذاشته است. مفاسد عجیب و غریب جنسی، مفاسد کارهای پست و کثیف مالی، تا حد مزدوری. خب اگر یک کسی یک وقتی هم چپ و سوسیالیست بود دیگر شعار چپ‌ها آن موقع اصالت مردم، تقدم خلق بر فرد، فدای خلق شدن و از این حرف‌ها بود. همه چیز کل خلق و همه چیز را فدای خودشان کردند، توده‌ای در کار نیست که بخواهد حزب توده‌ای باشد! علت آن چه بود؟ مستند به مبادی فکری و انسان‌شناسی می‌شد که از اول هم همین بود. یعنی مارکسیست‌ها بیش از طرفداران سرمایه‌داری، اخلاقی و مردم‌گرا و آرمان‌خواه نبودند چون اصلاً تفسیر آرمانی، ارزش اخلاقی در مارکسیزم معنا ندارد آن هم اباحه مسلک است، آن هم دنیاگراست. ایده‌ال معنوی و ماوراء مادی و فوق اقتصادی فقط می‌تواند یک ایده دینی و معنوی و اخلاقی باشد ایدئولوژی مادی چپ و راست آن معنا ندارد و با این‌ها ارتباطی ندارد. حق‌طلبی، عدالتخواهی، احساس مردم‌دوستی، همدردی نوعی و... این‌ها از کجا می‌آید؟ برابری انسانی، وحدت بشری، بی‌طبقه بودن کل جهان به عنوان یک آرمان، برادری، برابری، ظلم‌ستیزی، فسادستیزی، به جای خودپرستی خلق‌پرستی، تحقیر زندگی غریزی و اقتصادی و مادی، تجلیل از ایمان بماهو ایمان، ایثار، پارسایی، مبارزه فداکارانه اعتقادی، خودسازی، سخت‌گیری بر خود، زهد انقلابی، زندگی چیزی نیست جز عقیده و جهاد و از این قبیل. مگر این‌ها مفاهیم مادی هستند؟ این مفاهیمی که در طول تاریخ روح را هدف گرفته است، این‌ها دعوت مذهب است این‌ها رسالت ادیان الهی و انبیایی بوده است. اصلاً کل فرهنگ بشری، دینی غیر دینی این قداست را و این توجه را و این آرمان و ارزش‌ها را مدیون مذهب و مدیون انبیاست. این‌ها اصطلاحات مذهبی است که گاهی مارکسیست‌ها یا لیبرالیست‌ها یا فاشیست‌ها و... از بعضی از این‌ها برای یارگیری در جامعه استفاده کردند. این هم یک نکته. نکات مهمی است که مرحوم شریعتی در اوج حاکمیت سرمایه‌داری لیبرال غرب بر ایران و حاکمیت فضای چپ مارکسیستی در بین جریان‌های روشنفکری سیاسی و مبارز، هر دو این‌ها را هدف قرار داده است. و این هم یک معمای دیگر مطرح می‌کند که کمونیزم و سوسیالیزم هم فرزندان نظام سرمایه‌داری قرن 19 اروپا هستند. سوسیالیست‌های جدید هم پروردگان و فرزندان و فرزندخواندگان فرهنگ سرمایه‌داری قرن 19 اروپا بودند. آن بینشی که اقتضاء وجودی تفکر سوسیالیستی است. جهان‌بینی و فلسفی و علمی، بینش علمی که ادعای آن می‌شد آن هم آمد علیه جهان‌بینی دینی و بینش خدایی و معنوی موضع و گارد گرفت. چون دین، مذهب انبیاء، مذهب توحید و عدالت، تنها رقیب جدی سرمایه‌داری لیبرال بود و اتفاقاً سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها با شعار ضد سرمایه‌داری به جان تفکر معنوی و دینی و افتادند یعنی سراغ دشمن، دشمن‌شان رفتند سراغ دشمن اصلی، معترض و منتقد اصلی به این تفکر مادی و ماتریالیستی غرب بودند. فلسفه تاریخ چپ، جامعه‌شناسی چپ، همه تمام قدرت و آتش‌باری‌اش را علیه دین گذاشت. شوروی کمونیستی و چین کمونیستی با غرب ساختند اما با دین نساختند و هر دو با تمام قدرت، با دین و معنویت مبارزه کردند! بعدها قبل از این که این فجایع کمونیستی اتفاق بیفتد، ملاحظه کردید آن اعتراف‌نامه انگلس را که آخرین نامه اوست، می‌گوید ما اشتباه بزرگی کردیم و بیش از حق اقتصاد، روی اقتصاد تکیه و تأکید کردیم ما خطا کردیم که به اقتصاد، بر طرز مبالغه‌آمیز اصالت دادیم و این ضربه بزرگی بود که به انسان و برابری زدیم. چون وقتی اقتصاد، تولید و ابزار تولید، سیادت مطلقه پیدا کرد، انسان از چشم می‌افتد، انسان فرع می‌شود، انسان شهروند درجه 2 جهان می‌شود! و ما آمدیم اکونومیزم و اصالت اقتصاد جهان را بر تاریخ انسان، بر زندگی بشر، بر سبک زندگی او و تفکر او و بر بخشی از علوم اجتماعی و علوم انسانی مسلط کردیم. ما از اقتصاد، خدا خواستیم. همان خدایی که می‌گفتند خالق قاهر و مطلق است ما اقتصاد را خالق و قاهر و مطلق کردیم در تفسیر سوسیالیستی و مارکسیستی و اراده انسان، از ما بپرسید اراده انسان کجا رفت؟ می‌گوییم هیچی له شد! اراده، آرمان، عمل انسان، حتی ارزش‌های انسانی، مسئولیت انسان، ارزش انسان کجا رفت؟ خود "انگلس" در آخرین نامه‌اش می‌گوید باید اعتراف کنیم که ایدئولوژی چپی که ما در برابر ایدئولوژی سرمایه‌داری ساختیم بنیاداً هیچ صدمه‌ای به ایدئولوژی سرمایه‌داری نزد، چون آن‌ها قبل از ما ارزش‌های اخلاقی و معنوی و انسانیت انسان را نفی و انکار کرده بودند. آن‌ها قبل از ما آرمان و عمل و اراده انسان را له کرده بودند و ما همان خط سرمایه‌داری را عملاً ادامه دادیم یعنی آمدیم انسان را تحت سیطره مطلق اقتصاد قرار دادیم. یعنی کمونیزم، قرار بود یک آرمان ضد کمونیستی باشد اما خودِ کمونیست نوع جدید اکونومیسم شد و این خطرناک‌ترین مرض سرمایه‌داری، به دشمن‌ترین دشمن خود و کینه‌توزترین دشمن خود که کمونیزم و سوسیالیزم بود سرایت کرد. و این بیماری، بیماری ارثی بود. انگلس می‌گوید فرانسوی‌ها یک ضرب‌المثلی دارند که من باید این‌جا به کار ببرم و آن این که گاهی دو برادر دشمن از شکم یک مادر و صلب یک پدر می‌آیند و ریشه‌شان مشترک است، گاهی شاخه‌شان با هم درمی‌تند و رقابت می‌کند. این هم یک نکته مهم و کشف مهم، که بسیاری از معماهای رویکردهای چپ و راست در علوم اجتماعی و علوم انسانی را روشن می‌کند.

و یک معمای دیگری که باز این‌طوری حل می‌شود این است که اغلب علما و پدران علوم تجربی، ریاضی، شیمی، فیزیک، پزشکی، آسمان‌شناسی، زمین‌شناسی، جانورشناسی، گیاه‌شناسی و اغلب مخترعینی که پدران تکنولوژی جدید بودند، فیزیکدان‌ها، ریاضیدان‌ها، شیمیست‌ها، زیست‌شناسان و... بخصوص آن‌هایی که شناخت‌های علمی و دقیق‌تر، علمی‌تر در حوزه قوانین دانش تجربی و ریاضی دارند و قواعد قطعی تقربباً برای رشته‌های تخصصی خودشان کشف کردند و از آن حوزه پایشان را بیرون نگذاشتند در شیمی و فیزیک متخصص بودند، دیگر فلسفه‌بافی نکردند، حاشیه‌پردازی‌های خیالی و شخصی و ذوقی نگفت. هرچه در آن تخصص داشت در همان حرف زد، اغلب این‌ها خداپرست هستند. در همین اروپای قرن 18 و 19 و 20 . بین این‌ها ملحد کم پیدا می‌کنید و شکاک بین این‌ها هست، و ملحد کمتر. اکثرشان می‌گویند خدا را قبول داریم و خداپرست هستد و خیلی‌هایشان را حتی مسیح و کلیسا را هم قبول داشتند. چطوری می‌شود این‌هایی که مولدان دانش به این معنای خاص بودند اغلب خودشان خداپرست بودند. و یک اقلیت بی‌طرف یا خاموش یا شکاک یا ملحد هم داشتند اما این‌هایی که آمدند دعوای علم و دین را راه انداختند و این که دین غیر علمی است، علم دینی و غیر دینی ندارد و از این قبیل، اغلب این‌ها اتفاقاً هیچ تخصصی در هیچ رشته‌ای از علوم تجربی، طبیعی و ریاضی نداشتند و ندارند، اصلاً تخصصی در این رشته‌ها ندارند می‌گویند این کشفیات علمی- تجربی، ثابت کرد که خدا نیست یا ربطی به دین ندارد، غالب این‌ها هیچ تخصصی در این رشته‌ها ندارند. اغلب، همین نظریه‌سازان رشته‌های علوم غیر دقیقه، علوم انسانی و اجتماعی بودند و هستند و در موضوعی اظهار نظر کردند که اصلاً تخصص نداشتند یعنی علوم طبیعی و ریاضی که سخنگویان واقعی فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی بودند آن‌ها اغلب‌شان در تقابل با دین قرار نگرفتند اما اغلب کسانی که دعوای علم و دین راه انداختند و کشفیات علوم را به معنای نفی و نقض دین گرفتند و استنتاج کردند و این که علم، علم است و دینی و غیر دینی ندارد مطرح کردند در حوزه علوم انسانی و اجتماعی، اغلب این‌ها کسانی هستند که نه فیزیک خوانده، نه شیمی و نه زیست‌شناسی. در حد همین کتاب‌های آموزش عمومی و اطلاعات عمومی و دایره‌المعارف، آثار غیر تخصصی یک چیزهایی خواندند. این‌ها آمدند با مذهب به اسم علم درافتادند و مذهب را نفی کردند و به نام دانشمند فتوای ایدئولوژیک دادند که ایمان به خدا با علم، با فیزیک و شیمی نمی‌سازد و منافات دارد. فیزیک جدید بطور مطلق و قطعی خدا را نفی کرده است. زمین‌شناسی، زیست‌شناسی با دین قابل جمع نیست. این‌ها که آمدند ماتریالیزم را به عنوان یک مکتب و ایدئولوژی بر علوم، حاکم کردند، علم را در استخدام این ایدئولوژی مادی قرار دادند این‌ها پدران علوم انسانی و اجتماعی شدند و به این علوم به انسان‌شناسی جهت‌گیری ضد الهی و غیر الهی دادند. و این سؤال مهمی است که مطرح شد که چطور است آن جامعه‌شناس و اقتصاددان یا سیاستمدار یا مورخ چطوری می‌آید بهتر از خود فیزیکدان و شیمی‌دان و ریاضیدانی که خودش این‌ها را کشف کرده و خودش این ابزار و تکنولوژی را اختراع کرده، خودشان بنیانگذاران این نظریات بودند خود آن‌ها این قوانین را کشف کردند چطوری شما بهتر از آن‌ها فهمیدید که علم فیزیک و علمی شیمی چه نتایجی دارد و به چه چیزی می‌اندیشد و چطوری دارد جهان را می‌بیند و با کدام جهان‌بینی می‌بیند؟ خب این نکته مهمی است در حالی که یک فیزیکدان همان‌قدر حق دارد مثلاً در اقتصاد، راجع به پول، راجع به بانکداری نظریه‌پردازی بکند که یک دانشمند اقتصادی خودش در مورد پول، آن‌طور قاطع و محکم حرف نزده یا بلکه خلاف این حرف زده است! شما گاهی می‌بینید یک کسانی مطلب و مقاله می‌نویسند و صحبت می‌کنند یا در دانشگاه تدریس می‌کنند خب سابقه مطالعات او و مدرکی که گرفته، هیچ نسبتی با آن نظری که در یک موردی در علوم انسانی و علوم اجتماعی علیه دین می‌دهد ندارد. یا اگر در آن رشته 5تا کتاب خوانده، کپی زده، پایان‌نامه‌ای را تقلید و کپی و ترجمه کرده و مدرک آن را گرفته، اظهار نظری که می‌کند یک اظهارنظر کاملاً شخصی و تبلیغاتی است مستند به هیچ کدام از قواعد همان چیزهایی که ادعا آن را می‌کند خوانده نیست. یک کسی می‌آید در علوم انسانی،‌ رشته‌ای این نبوده، راجع نسبت آن با دین، هیچ مطالعه دقیقی از دین ندارد، ‌اظهار نظری می‌کند که خود دانشمند علوم دینی و دانشمند فلان رشته علوم ریاضیات یا تجربی، راجع به آن دیدگاه در رشته تخصصی خودشان آن‌طور محکم و قاطع حرف نزدند و نمی‌زنند گاهی خلاف آن را گفتند این می‌آید محکم می‌گوید و بعد هم نتیجه‌گیری می‌کند. این‌جا چه اتفاقی افتاده است این که در فلان فیلسوف تاریخ، آن جامعه‌شناس، آن اقتصاددان، یا یک کسی به عنوان حقوق‌دان، به عنوان متخصص علوم سیاسی، تعلیم و تربیت، در رشته‌های علوم انسانی و علوم اجتماعی، کار کرده، چیزهایی را ترجمه کرده و حفظ کرده، خب این‌ها را ترکیب می‌کند با گرایشات اعتقادی بنیان‌گذاران آن نظریات در فلان رشته علمی در مثلاً قرن 19 یا اوایل قرن 20 در انگلیس و فرانسه یا آلمان یا روسیه یا فلان‌جا. این گزاره‌ها را در استخدام آن آراء قبلی خودش قرار می‌دهد. یعنی طرف مثلاً مارکسیست است جداگانه یک رشته علمی را خوانده، و مدرک گرفته، این اطلاعات این رشته را در خدمت ایدئولوژی مارکسیستی خودش قرار می‌دهد. پوزیتیویستش هم همین کار را کرده است از کدام رشته علمی ماتریالیزم استنباط می‌شود؟ از کدام نظریه در فیزیک، شیمی، در ریاضیات، در مکانیک، ماتریالیزم استنتاج و استنباط می‌شود؟ هیچ کدام. این استنتاج و نتیجه‌گیری را کسانی کردند که هیچ تخصصی نه در دین داشتند نه در آن علوم تجربی و ریاضی و از این قبیل. بلکه یک ایدئولوژی‌ای دارد که به یک شکل یکی از گزاره‌ها و مکاتب در علوم انسانی اجتماعی بروز کرده و این آن را قبول دارد و می‌آید این ایدئولوژی مادی خودش را این نگاه را بر آن حاکم می‌کند و آن را می‌آورد در دل این جهان‌بینی خودش به اسم علم، قالب می‌کند! ادعا می‌کنند که این‌ها علم است همانطور که در علوم تجربی و ریاضی، یک فرمولی اثبات می‌شود یا کشف می‌شود این هم کشف شد! نه آقا این‌جا کشف نکردید شما در واقع اختراع کردید. در علوم انسانی و اجتماعی، بسیاری از این‌ها کشف نیست اختراع و ابداع است بلکه ادعاست. ادعا می‌شود که این‌ها مثل قوانین مسلّم ریاضی، فیزیک، بیولوژیک که آن‌ها هم الآن مسلّم نیست به همان معنا علم است! در حالی که کاملاً داری به اقتضای یک بینش اجتماعی، یک روانشناسی حتی گاهی طبقاتی، روح و فرهنگ خانوادگی، فرهنگ و اقتضائات فشار روانی این تبلیغات سرمایه‌داری حاکم بر عصر و جامعه خودت دارید به اسم علم و از علم حرف می‌زنید. دارید با این عینک ایدئولوژیک به انسان نگاه می‌کنید و اسم آن را علوم انسانی می‌گذارید همه همین‌طورند! بدون استثناء. نتیجه این می‌شود که حرکت تاریخی،‌ تحولات اجتماعی، نظام اقتصادی و همه مسائل فرهنگی، اخلاقی، هنری، سیاسی، رسانه، فکری، همه این‌ها محصول زمینه‌های جغرافیایی، تاریخی، طبیعی، اقلیمی، خانوادگی و... شما همه خودتان این را می‌گویید، می‌گویید دین‌تان هم تابع این شرایط است. تمام نظریات علوم انسانی و علوم اجتماعی، با این مبنا تابع همین نظریات می‌شود این چاقو دسته خودش را هم می‌بُرد. اگر اخلاق و رفتار و فرهنگ و دین و سیاست هر فرد،‌ هر جامعه، تابع آن شرایط اقلیمی و تاریخی و طبیعی و روانی و خانوادگی و... است تمام نظریاتی که در حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی هم مطرح شده، همین‌طور است. یعنی برو سراغ محیط جغرافیایی و آب و هوا و خانواده و تاریخ، طبقه و جنسیت آن که آن فیلسوف، آن عالم، آن نظریه‌پرداز علوم انسانی آن‌جا متولد شده، زندگی کرده، تربیت شده و نظریه داده است آن یکی یک جای دیگر و آن یکی یک جای دیگر! آن وقت هرکسی هم به حرف خودش می‌گوید این علم است این علوم انسانی است، این انسان‌شناسی علمی است! یک کسی اطلاعات تاریخی و جغرافیایی را می‌بیند از آن طرف هم یک ماتریالیزم مبنای فکری‌اش، می‌آید این‌ها را با هم ترکیب می‌کند و آن گزاره‌های تجربی و منحنی‌ها را در خدمت این ایدئولوژی مادی خودش می‌گیرد بعد شروع می‌کند از رفتار انسان تفسیر کردن، می‌گوید دارم از انسان تعریف علمی می‌کنم و بی‌طرفانه هم هست! می‌گوید من انسان را شناختم! تمام حقایق انسان را من دارم تجزیه و تحلیل بی‌طرفانه علمی می‌کنم. خب حالا از او می‌پرسیم که در اثبات درست بودن این شیوه تحقیق چه شاهدی دارید؟ هیچی. هیچی. می‌گوید خودش را و فرهنگ خودش را و شرایط خودش را مرکز تاریخ،‌ مرکز عالم و مرکز هستی می‌بیند و به تعبیر قرآن شریف که می‌فرماید: «کلُّ حزبٍ بَما لَدَیهِمْ فَرِحُونَ» (روم/ 32)؛ هر دسته‌ای و باندی به همان چیزی که پیش خودشان است شاد و سرخوش هستند هر کدام خودتان را مرکز عالم و هستی و حقیقت می‌بینید و همه شاد هستید به همان چیزی که در دست‌تان است. می‌فرماید: «إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم...» (نجم/ 23)؛ بسیاری از این چیزهایی که بافتید و ساختید این‌ها اسم‌هایی است که خودتان درست کردید، خودتان اسم‌گذاری کردید، حقایق عالم نیست خودتان دوختید، خودتان بافتید خودتان نتیجه می‌گیرید، خودتان بر این اساس شاد می‌شوید، غمگین می‌شوید، می‌جنگید، صلح می‌کنید، فخر می‌فروشید، ننگ می‌کنید،

بر خیالی صلح‌شان و جنگ‌شان بر خیالی نام‌شان و ننگ‌شان

همه چیز را خودتان بافتید. این‌ها ایدئولوژی‌های مادی است که خودتان درست می‌کنید. چهارتا تکه از واقعیات مادی را هم ضمیمه‌اش می‌کنید مجموع این‌ها را می‌گویید ما هستی و انسان و جهان را شناختیم، این انسان‌شناسی علمی است! این علوم انسانی و اجتماعی است جامع و مانع است، هرچه در آن هست علم است و هرچه در آن نیست غیر علم یا ضد علم است و از این قبیل.

دوستان این را توجه کنید که این نشان می‌دهد چقدر در علوم انسانی و علوم اجتماعی مکتب‌زدگی، ایدئولوژی زدگی حاکم است. آن اندازه‌ای که در علوم انسانی و علوم اجتماعی، صاحبان این مکاتب مختلف، با تعصب و غرور، و از موضع مطلق‌نگری و قاطع، اظهار نظر می‌کنند که این است و جز این نیست! این انسان است و جز این نیست! و از این قبیل؛ در حوزه‌های رشته‌های علوم انسانی و علوم اجتماعی است. شما از آسمان‌شناسان، زمین‌شناسان، فیزیکدانان بپرسید اغلب‌شان به صراحت می‌گویند آنچه که نمی‌دانیم بسیار بیشتر از آن است که می‌دانیم. آن‌هایی که هرچه دانشمندتر و عالم‌تر هستند. یعنی آن‌هایی که الآن مثلاً منظومه‌ها و کهکشان‌ها را بیشتر از بقیه می‌شناسند از همه بیشتر اظهار عجز می‌کنند و می‌گویند ما هیچی نمی‌دانیم. اما بیایید در حوزه علوم اجتماعی و علوم انسانی، هر گرایشی، هر مکتبی، هر نظریه‌پردازی با این تعبیر این است و جز این نیست در قرن 19 و 20 حرف زده، و اغلب هم، همه متناقض با هم است. و این‌ها یک رشته‌های نوپا، خام، به لحاظ بینش علمی کم‌بضاعت، تازه‌کار، و همه معطوف به قدرت و ثروت است. لذا شما می‌بینید بزرگترین جامعه‌شناسان، روانشناسان، مدعیان اقتصاددانی و نظریه‌پردازان سیاست در قرن 19، چپ و راست‌شان از "سن‌سیمون" و "مارکس" تا "پارِتو" و "اسپنسر" که همه‌شان هم با هم مخالف‌اند و علوم اجتماعی، جامعه‌شناسی و مکاتب جامعه‌شناسی را همین‌ها درست کردند شما می‌بینید وقتی دارند به عنوان شناخت واقعیت حرف می‌زنند و می‌گویند داریم یک پدیده عینی اجتماعی را تحلیل و تفسیر می‌کنم دارم یک رویداد سیاسی، علل واقعی این تحولات، قوانین علمی تاریخ و تحرکات اجتماعی را من کشف کردم و دارم بیان می‌کنم دارم کل هندسه روابط انسانی را دارم تعریف می‌کنم تعابیر علم این است که من می‌گویم،‌ علم این است و جز این نیست و مطلق‌گویی‌ها ایدئولوژیک دارند. این‌هایی هم که در این دهه‌های اخیر و نیم قرن اخیر با شعار این که ما از علم می‌گوییم و علیه ایدئولوژی حرف می‌زنند بخصوص رسانه‌ها و جریان‌های لیبرالیستی غرب، دقیقاً همین کار را می‌کنند منتهی با یک کلاهبرداری اضافه، یعنی ایدئولوژی ماتریالیستی سرمایه‌داری خودشان را اسمش را علم می‌گذارد رقبا و مخالفین خودش را از مذهب و مارکسیزم اسمش را ایدئولوژی می‌گذارد دقیقاً همان کار را باز خود این‌ها کردند و من می‌خواهم نتیجه بگیرم که اتفاقاً بله، علم واقعاً قربانی ایدئولوژی شد، به نام مدرنیته، در شاخه چپ و راست علم، علوم طبیعی، ریاضی، تجربی در قالب صنعت و تکنولوژی قربانی شدند و ابزار سلطه و تصرّف وحشیانه و خشن این چهار – پنج کشور سرمایه‌داری غرب و همین آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان، که آلمان هم مستقل نیست و در اختیار این‌ها و تبعه این‌هاست و از آن طرف هم روسیه تزاری‌اش و کمونیستی‌اش، این چندتا کشور. تکنولوژی قربانی ایدئولوژی مادی این‌ها شد در حوزه ابزار و علوم تجربی. و در علوم انسانی و اجتماعی،‌ علم در حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی قربانی ایدئولوژی‌های این‌ها چپ و راست شد و هر دو چپ و راست‌شان ایدئولوژی مبتنی بر انسان‌شناسی مادی و تقدّم اقتصاد بر انسان بنا شدند. روش تحلیل‌شان، روش انسان‌شناسی‌شان یکی است. ماده یکی است. هدف نهایی یکی است. شیوه‌ها و نسخه‌های اجرایی دوتا و چندتا بود و متفاوت شد.

خب من اجمالاً خواستم اشاره کنم که اولاً یک عده‌ای خودشان را به عنوان تداوم روشنفکری دینی از اسم امثال شریعتی می‌خواهند استفاده کنند ببینید که این‌ها اساساً در نقطه کاملاً متناقض با دیدگاه امثال مرحوم شریعتی در حوزه علم دینی و علم غیر دینی، نسبت علوم انسانی با دین، نسبت دین با علم و از این قبیل، دقیباً حرکت کردند و یک ارتجاع به دوره ماقبل دهه 40 و 50 و ماقبل امثال شریعتی کرد. دوم این که؛ کسانی که قضاوت‌های له و علیه سیاه و سفیدی راجع به اشخاص می‌کنند یک مقداری منصفانه‌تر و دقیق‌تر ببینند غیر از نسبت‌هایی که به بعضی از افراد می‌دهید دقیقاً همان چیزهایی است که این‌ها خودشان رد کردند. در مورد خیلی‌ها این‌طور است. بسیاری از مشاهیری هستند در همین جامعه خود ما،‌ خارجی، داخلی افرادی این‌ها را می‌شناسند به یک نام‌هایی، به عنوان یک رویکردهایی که اصلاً خبر ندارند که این شخص در گفتارش و رفتارش دقیقاً 180 درجه موضع مخالف با این حرف که به این نام مشهور شده یا خودش، خودش را مشهور کرده دارد و عمدتاً قضاوت‌ها، بسیار سیاه و سفید و بدون استناد است. بعلاوه که عرض کردم شریعتی و هزاران چون او، و همه ما و شما و همه، قدیم و جدید،‌ همه اشکالاتی دارند و قابل نقد هستند ولی به اسم نقد نباید هر چیزی را به هر کسی نسبت داد. باید مشخصاً گفت که چه گفته و چرا گفته و اشکال آن این است و الا هیچ شخصی نه روحانی، ‌نه دانشگاهی، نه قدیم، نه جدید، هیچ شخصی خط قرمز نیست و حد توقف نیست و ما نوکر دلیل در عقلیات هستیم و نوکر لسان هستیم در نقلیات، و همه چیز را باید با استدلال و استناد درست بحث کرد و رد و قبول کرد و با رعایت انصاف. همه اشکالات و هم مزایا، هر دو را باید در مورد همه اشخاص دید. هیچ کس خط قرمز نیست. حتی شهید مطهری(ره) که امام(ره) گفتند آثار ایشان بلااستثناء مفید است و واقعاً هم مفید است و چه بسیار نکاتی که ما از این‌ها و از او آموختیم. در عین حال آثار ایشان هم خط قرمز نیست. ما طلبه‌ایم. طلبه یعنی دائماً خواندن، اندیشیدن، گفتن و شنیدن، دائم استدلال ورزیدن، رد کردن و قبول کردن هر دو به دلیل نه به عصبیت.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha